حامدحامد، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

قشنگترين نعمت خدا

ده ماهگي حامد

ديگه كم كم داري بزرگ ميشي و باورم نميشه دو ماه ديگه يك سالگي را پشت سر ميگذراني .خيلي خيلي باهوش شدي وقتي از چيزي بدت بياد ميگي نه ووقتي يه چيزي راميخاي ميگي من من وبه به بابايي را صدا ميكنم تو به بابايي نگاه ميكني چند شبي بود كه به لالايي بابا عادت كرده بودي وخوابت مي برد براي همين مجبور بودم وقتي بابايي سر كاره براي خوابيدنت لالايي با صداي كلفت ومردانه  بخونم هر وقت هم كه غذايي دوست نداري ونمي خوري ميخاي گريه كني منم اداي گريه كردن را درميارم وتو از اين حركت من تازه قهقهه ميزني ژست چهار دست وپا را مي گيري ولي عقب عقب ميري بيشتر دوست داري ايستاده لب مبل يا وسايل ديگه باشي لب مبل هم كه مي ايستي باكمك مبل دو تا قدم برم...
29 ارديبهشت 1393

آخ جون ميريم پارك.........

بالاخره ماماني و بابايي من را به پارك بردند  البته قبل از اين رفته بودم ولي فقط تاب بازي مي كردم ولي اين دفعه فرق مي كرد چون اله كلنگ بازي كردم... بابايي چرامرا اينطوري روي اله كلنگ گذاشتي......... نه نه خودم ميخام سوار شم.... ...
22 ارديبهشت 1393

كوتاه كردن موهاي حامد به دست بابايي......

اين دفعه كوتاه كردن موهام فرق مي كرد چون بابايي برام كوتاه مي كرد....   اينم وسايل موردنياز اصلاح مختصر ومفيد....... بابايي سرت را بالا كن وغمگين نباش دوباره موهاي خوشگلت براي تولدت بلند ميشه.. اينم عكس از موقعي كه موهام بلند بود ...ماماني هم خوب جايي براي اصلاح پيدا كرده مرا تو قابلمه گذاشته كه زياد تكون نخورم كه البته هم تا آخر اصلاح مثل يك آقا پسر خوب نشسته بودم..... حالا بريم سراغ مراحل كوتاه كردن موهايم...... آخ جون داره تموم ميشه حوصله مون سر رفت.... حالا شدي يك پسر خوشگل...... ...
22 ارديبهشت 1393

ماجراهايي كه براي حامد جان در ماه نهم اتفاق افتاد.......

اول از همه حامد براي مهماني عيد آماده مي شود واز اين بابت كه دوستانش را دوباره ميبينه خوشحاله... اينم دوستان خوب حامد كه از سمت راست آقاحامد.فاطمه خانم .وآقا محمد هاني  حامد خيلي ساكت شده بود چون موتور وتاب محمد هاني را صاحب شده بود.. در 6 فروردين هم تولد پسر عموي گلم بود اينم عكسي كه گرفتيم...   ازسمت راست حامد.اميرعلي(پسرعمه)مهتاب(دختر عمو)محمدحسين(پسرعمو)وپرنيا(دختر عمه) يك روز هم كه مامان نتونست بهم صبحانه بده خودم خوردم  روز 20فروردين يك اتفاق بدافتاد . شب قبلش خيلي بد خوابيدي ومدام باگريه از خواب بيدار مي شدي تا اينكه روز 20فروردين كمي تب داشتي واصلا چيزي ...
1 ارديبهشت 1393
1